درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
ستاره های سربی
اینجا ستاره ای می درخشد
امروز صبح ساعت 3و 10 دقيقه زلزله اومد البته يه زلزله كه صدا هم داشت . اونم چه وحشتناك زهرا دختر خواهرم هم خونمون بود .. بلند شد و جيغ كشيد و پتو رو دور خودش پيچيد و به طرف درب آپارتمان دويد بهش گفتم كجا ؟؟ گفت بريم پايين .. گفتم بابا اين نصفه شبي بريم پايين كه چي بشه .. آخه خونه ما طبقه هفتم هست ... هيچ ديگه تقريبا تا صبح خواب و بيدار بوديم ... ساعت 7 هم كه اومدم سركار ... اول كارامو انجام دادم و الان هم كه دارم مي نويسم .. امروز صورتم از ديروز هم بهتر تر شده ... خدايا شكرت سلام ميخوام از اين به بعد تو اين وبلاگ از خودم بنويسم ........ امروز تقريبا 91 روز هست كه صورتم دچار فلج بلز شده تا چند روز پيش نااميد شده بودم آخه هر كاري كه لازم بود انجام داده بودم ولي بهبودي نمي ديدم شايدم من اينطوري فكر ميكردم .... كلي دعا كردم شايدم خدا ميخواست كه امتحانم كنه ببينه كه چقدر ظرفيت دارم ... بعضي اوقات ناراحت ميشدم ميگفتم خدا من ظرفيت ندارم ... يعني ظرفيتم تكميل شده .... خلاصه كلي گريه ميكردم و ناراحت بودم ... ولي الان نه ديگه كلي اميدوارم كلي خوشحالم چون از ديروز عصر متوجه شدم كه صورتم حركت داره درسته كمه ولي خوب اين يعني اينكه رو به بهبود هست باورتون نميشه كه انگار دنيا رو بهم داده بود حس خوشبختي مي كنم
و مطمئن هستم كه تا چند روز ديگه سلامتي كامل رو بدست ميارم ... امروز كه از خواب بيدار شدم با اميد بيدار شدم باخوشحالي .......... خدايا دل همه بنده هاتو شاد كن .. خدايا تمام مريضا رو شفا بده ... خدايا من ميدونم كه سلامتي بهترين و با ارزش ترين چيزي هست كه مي تونيم داشته باشيم پس اونو به من بده و اينكه هميشه و هميشه با ياد تو باشم شايد خوب ننويسم ولي سعي ميكنم بهتر بشه .............
انسان فقط وقتي انسان است كه خودش را معيار همه چيز نداند و باور كند كه ممكن است خيلي ها.......... خيلي چيزها را بهتر از بفهمند یک شنبه 16 مهر 1391برچسب:, :: 8:25 :: نويسنده : سمن
همیشه رابطه چاره نیست ...
گاهی باید به فاصله مهلت داد ... فاصله گاهی اشتیاق می آورد ... عشق می آفریند ... دنیامون مثل یه جادست منو تو مسافراشیم
بالِشــت خودَم را تَرجیح میدهم!!!
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم…
آدما رو اونقدر برای خودت بزرگ نکن که دســت نیافـــــتنی بشن ! براي آدمها مرز بگذاريد ! سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, :: 13:44 :: نويسنده : سمن
براي آدمها مرز بگذاريد ! شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 13:43 :: نويسنده : سمن
تـــنــــــهــــایــــی ....
شنبه 1 مهر 1391برچسب:, :: 13:31 :: نويسنده : سمن
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 8:11 :: نويسنده : سمن
آدم ها را از آنچه درباره ديگران مي گويند
بهتر مي توان شناخت تا از آنچه ديگران درباره آنها مي گويند!
بزرگ شدنی که به بزرگ شدن منجر شده باشه بد نیست . بله قصه ی پرغصه ما از جایی شروع میشه که فقط سن مون بالاتر رفته باشه ولی ما یکجایی همون پایین مونده باشیم ...
یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, :: 9:16 :: نويسنده : سمن
بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن....انـدوه که از حــد بگــذردجایش را میدهد به یک بیاعتنایی مـزمـن !دیـــگـر مـهـم نـیـســت :بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن ...آنـچه اهـمـیـت داردکــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی استکه دیگر تـو را به واکـنـش نمیکـشانــــد !در آن لحظه ...
یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 8:10 :: نويسنده : سمن
می گویند : شاد بنویس ... زنه ديروقت به خونه رسيد آهسته كليد رو انداخت و درو باز كرد
و يكسر به اتاق خواب سر زد
ناگهان بجاي يك جفت پا دو جفت پا داخل رختخواب ديد
بلافاصله رفت و چوب گلف شوهرش رو برداشت و تا جايي كه
ميخوردند ان دو
را با چوب گلف زد و خونين و مالي كرد.
بعد با حرص بطرف اشپزخانه رفت تا ابي بخورد
با كمال تعجب شوهرش را ديد كه در اشپزخانه نشسته است.
شوهرش گفت سلام عزيزم!
پدر و مادرت سر شب از شهرشون به ديدن ما اومده بودند چون
خسته بودند بهشان اجازه دادم تو رختخواب ما استراحت كنند
راستي بهشون سلام كردي؟؟؟؟؟؟
دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, :: 14:55 :: نويسنده : سمن
دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:, :: 9:5 :: نويسنده : سمن
اینجا زمین است...
تویی که مرا دور زدی …..
فردا كه به خودم خواهی رسید
حال و روزت دیدنیست...
[ دوشنبه چهاردهم فروردین 1391 ] [ 12:37 ]
شنبه 6 خرداد 1391برچسب:, :: 9:36 :: نويسنده : سمن
ﯾﺎﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﻧﺎﺯ ﮔﻞ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﻢ چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:, :: 13:33 :: نويسنده : سمن
می دونی
وقتی خدا داشت بدرقه ام می کرد بهم چی گفت ؟ جایی که میری مردمی داره که میشکننت ! نکنه غصه بخوری تو تنها نیستی تو کوله بارت عشق میذارم که بگذری ... قلب میذارم که جا بدی... اشک میدم که همراهیت کنه... و مرگ که بدونی بر می گردی پیش خودم... در زندگی منتظر معجزه نباش، خودت معجزه ی زندگیت باش ... مرداب به رود گفت :
روزگارا: تو اگر سخت به من میگیری، با خبر باش که پژمردن من آسان نیست، گرچه دلگیرتر از دیروزم، گر چه فردای غم انگیز مرا میخواند، لیک باور دارم دلخوشیها کم نیست زندگی باید کرد...! یک شنبه 1 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 7:36 :: نويسنده : سمن
ته دیگه طلایی رنگ خوشمزه هم نشدیم دو نفر سرمون دعوا کنند
شلغمم نشدیم یکی کوفتمون کنه خوب شه.....!! ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم لاک پشتم نشدیم گشت ارشاد نتونه به لاکمون گیر بده خربزه هم نشدیم هر کی می خورتمون پای لرزش هم بشینه موبایل هم نشدیم ، روزی هزار بار نگامون کنی پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن دریاچه ارومیه هم نشدیم دورمون حلقه انسانی تشکیل بدن آهنگ هم نشدیم ، دو نفر بهمون گوش کن مانیتور هم نشدیم ازمون چشم بر ندارن......!!!!! نون هم نشدیم یکی از روی زمین ورداره بوسمون کنه
عروسک هم نشدیم یکی بغلمون کنه
شارژر هم نشدیم بقیه رو شارژ کنیم
*من اگه خـــــــــــــــــــــدا بودم ...*
* یه بار دیگه تمـــــــــــــــوم بنده هام رو میشمردم *
* ببینم که یه وقت یکیشون تنــــــــــــــها نمونده باشه ...*
*و هوای دو نفره ها رو انقدر به رخ تک نفره ها نمی کشیدم!!!!*
*میدونی"بهشت" کجاست ؟ *
*یه فضـای ِ چند وجب در چند وجب ! *
*بین ِ بازوهای ِ کسی که دوسـتش داری...*
یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:56 :: نويسنده : سمن
*مي داني ... !؟ به رويت نياوردم ... ! *
* از همان زماني كه جاي " تو " به " من " گفتي : " شما " *
*فهميدم *
*پاي " او " در ميان است ...*
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:8 :: نويسنده : سمن
بعضی آهنگها و ترانه ها برای گوش دادن ساخته نشده اند ... اونها بوجود اومده اند برای کمک کردن به آدمها برای " یک دل سیر گریه کردن " از ته دل ... کسی برای کار نجّاری به منزل مرحوم حضرت آیت الله اراکی رفته بود و در حین کار، از ایشان نصیحتی خواسته بود. آقای اراکی گفته بودند: تو که بر اساس حرفه خود برای خانه های مردم در می سازی، یک در نیز برای دل خودت بساز که هر کس و ناکسی وارد آن نشود.
یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:27 :: نويسنده : سمن
از میان دو واژه انسان و انسانیت، اولی در میان کوچهها و دومی در لابلای کتابها سرگردان است.
شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:19 :: نويسنده : سمن
من به تنگ آمدهام از همه چیز.... بگذارید هواری بزنم ... شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:54 :: نويسنده : سمن
در جهان هرگز نشو مدیون احساس کسی شنبه 16 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:54 :: نويسنده : سمن
دختری نباش که به مردی نیاز داره ... دختری باش که مردی به اون نیاز داره و این دو باهم خیلی متفاوتند ... ملانصرالدین به یکی از دوستانش گفت: خبر داری فلانی مرده؟ دوستش گفت: نه! علت مرگش چه بود؟ ملا گفت: علت زنده بودن آن بیچاره معلوم نبود چه رسد به علت مرگش! |
|||
|